لطفا کمی صبر کنید
نمایش خاطره
صفحه اصلی
جستجوی کامل شهدا
اطلاعات شهدا
خاطرات شهدا
کتابخانه دیجیتال شهدا
صوت و تصویر شهدا
معاونتها
معاونت ادبیات
فناوری اطلاعات
معاونت هنری
معاونت جمعآوری
معاونت پژوهش
مجتمع آیهها
معرفی کوتاه مجتمع آیهها
نمایشگاه از هبوط تا ظهور
سالنهای همایش
منطقه عملیاتی کربلای5
پیوند ها
آرشیو سامانه
آرشیو اطلاعات
نقشه سایت
تماس با ما
نمایش خاطره
عنوان
عشق شهادت
موضوع
عشق شهادت
راوی
منصوره ابراهیمی
متن کامل خاطره
یک شب حدود ساعت 11 شب پسرم (حسن) از سر کار از منطقه فاو به خانه آمد. تمام بدنش گرد و خاکی بود. خانمش گفتند: می خواهیم بیرون برویم و یک دوری بزنیم ،لباسهای خاکیتان را عوض کنید و من هم گفتم: مادر جان، زود بلند شو و لباسهای خاکیت را عوض کن تا برویم. حسن گفت: نه مادر، این لباسها به خون شهداء متبرک شده است.گفتم: مادرپس این لباسهایت را دربیاور تا ازگرد و غبار این لباس به پاهایم چون درد می کند بکشم، انشاءا... به حرمت خون شهداء شفا یابم.
شهید مرتبط با این خاطره:
شهید حسن آقاسیزادهشعرباف
کلیه حقوق این پایگاه، متعلق به پایگاه اطلاع رسانی یاران رضا می باشد.
Copyright © 2014 - Design and Powered by
Pejvak Soft
بازدید کل :
5425720