لطفا کمی صبر کنید
نمایش خاطره
صفحه اصلی
جستجوی کامل شهدا
اطلاعات شهدا
خاطرات شهدا
کتابخانه دیجیتال شهدا
صوت و تصویر شهدا
معاونتها
معاونت ادبیات
فناوری اطلاعات
معاونت هنری
معاونت جمعآوری
معاونت پژوهش
مجتمع آیهها
معرفی کوتاه مجتمع آیهها
نمایشگاه از هبوط تا ظهور
سالنهای همایش
منطقه عملیاتی کربلای5
پیوند ها
آرشیو سامانه
آرشیو اطلاعات
نقشه سایت
تماس با ما
نمایش خاطره
عنوان
حرمت والدین
موضوع
حرمت والدين
راوی
منصوره ابراهیمی
متن کامل خاطره
خاطره دیگر اینکه پل هزار خانیان بود که به حساب دو سال در کردستان کار می کرد . بعد ما را با مادر ایشان ( مادر حاج آقا ) که زن سیده هستند آنجا برد . با مادر شوهرم و حاج آقا و برادر کوچکترش امیرمان و خواهرش آنجا رفتیم . بیابان بود و پلی بود . اولین پلی بود که ساخته بود . ما گفتیم دوست داریم با پدرش ببینیم . آنجا رفتیم و مادر شوهرم را هم بردیم . همینطور در بیابان نشسته بودیم که ناگهان بمباران هوایی توسط هواپیماها صورت گرفت . شهید گفت : شما به داخل چادر بروید که محفوظ تر است . گفتم : شما خودت با این عمله و بناها روی خاک نشستید و چایی می خورید ، آن وقت ما به داخل چادر برویم . خیلی جوش می زد که برای ما اتفاقی نیفتد . برادرش هم کنار جوی آب بود و گفت : دادش کنار بیا . بعد برای ما نهار آوردند و خوردیم و بعد از طرف سپاه آمدند و از پلی که ساخته بود فیلمبرداری کردند . ما هم تقاضا کردیم و گفته بودیم که ما را هم همراه پدرش به آنجا ببرد . بعد دیگر آنجا بودیم تا بعد از ظهر ما را برد . جاده اینقدر چاله داشت که خدا می داند . این ماشین می افتاد داخل چاله و باز در می آمد . ماشینهای فرماندهی که می دانید چقدر قوی و محکم است . در عین حال درون چاله می افتاد و در می آمد . بعد همانجا داخل ماشین گریه ام گرفت . گفت: چیه مادر چرا اینقدر ناراحت هستید ؟ گفتم : مادر من که یک روز این راه را آمدم و رفتم و دیگر تمام شد . شما که کمر درد هستید ( کمرش در اثر اینکه مجروح شده بود درد می کرد ) چطور این راه را می آیید و شب برمی گردید . گفت : ای مادر ، این کمر درد ها و اینها ارزشی ندارد . اسلام الان به ما احتیاج دارد و ما وظیفه مان را در قبال اسلام انجام دهیم . کمرم که درد بگیرد عیبی ندارد ، باز بعد می خوابیم و خوب می شود . گفتم : واقعاً ما که کمر درد شدیم شما هر روز صبح این جاده به این خرابی را ( آسفالت نبود ) می آئید و شب برمی گردید . گفت اشکال ندارد . در عوض درآن دنیا استراحت می کنیم . چند روزی ما در کردستان بودیم و بعد به همراه پدرش به مشهد آمدیم .
شهید مرتبط با این خاطره:
شهید حسن آقاسیزادهشعرباف
کلیه حقوق این پایگاه، متعلق به پایگاه اطلاع رسانی یاران رضا می باشد.
Copyright © 2014 - Design and Powered by
Pejvak Soft
بازدید کل :
2254107