لطفا کمی صبر کنید
نمایش خاطره
صفحه اصلی
جستجوی کامل شهدا
اطلاعات شهدا
خاطرات شهدا
کتابخانه دیجیتال شهدا
صوت و تصویر شهدا
معاونتها
معاونت ادبیات
فناوری اطلاعات
معاونت هنری
معاونت جمعآوری
معاونت پژوهش
مجتمع آیهها
معرفی کوتاه مجتمع آیهها
نمایشگاه از هبوط تا ظهور
سالنهای همایش
منطقه عملیاتی کربلای5
پیوند ها
آرشیو سامانه
آرشیو اطلاعات
نقشه سایت
تماس با ما
نمایش خاطره
عنوان
تقید به انجام کامل ماموریت
موضوع
تقيد به انجام کامل ماموريت
راوی
َاحمد صمیمی ترک
متن کامل خاطره
کاروان در حرکت بود کاروان حسینیان باز می رفت که حماسه بیافرینند. برادران کادر گردان جهت شناسایی و توجیه عملیات به منطقه رفتند که من هم سعادت داشتم که این دفعه به عنوان کادر گردان و به عنوان یک پاسدار به منطقه برویم و شناسایی کنیم تا بعد نیروهای خود را به منطقه گسیل داریم. یک ماه را در منطقه مهران گذراندیم و آمادگی خود را اعلام کردیم ولی مأموریت یک دفعه عوض شد به کردستان نیروها را گسیل کردند. پس از یک روز در مریوان ما را به کنار رودخانه که یک روزی جای ضد انقلاب جهت قاچاق اسلحه از عراق به داخل بود، بردند. بچه ها را جهت عملیات هر شب به کوهستانهای سخت کردستان برای آموزش و راپیمایی می بردیم. بعد از 20 روز گردان ها را به قرارگاه تاکتیکی که نزدیک دشمن بود بردند و روز بعد ساعت 4 بعد از ظهر بود تمام برادران اسلحه های خود را چک کرده و خشابها را پر از گلوله کرده، تجهیزات خود را برداشته و آماده شده بودند. ناگفته نماند یکی از برادران به نام احسام جامساز، چهره ای زیبا داشت و خیلی نورانی بود و همه گفته بودند این برادر شهید خواهد شد. البته بگویم که خیلی علاقه داشت که به عملیات برود. چون تا آن موقع به عملیات نرفته بود یادم می آید که شب آخر که می خواستیم به قرارگاه تاکتیکی برویم، این برادر از ساعت 7 الی 11 شب گریه می کرد، می گفت برادران قدر خود را بدانید فرمانده ما آقا امام زمان (عج) می باشد، مرا تحت تأثیر خود قرار داده بود و از او طلب دعا جهت خودم می کردم و خیلی خوشحال بودم که بین نیروهای من چنین نیروهایی داشتم. ساعت 4 بعد از ظهر به طرف پنجوین حرکت کردیم. ساعت 7 بود که نماز را همانطوری که راه می رفتیم خواندیم از پنجوین گذشتیم. ساعت 8 از باغ های کشاورزی عراق رد شدیم و حمله با آتش سنگین توپخانه خودی آغاز شد. یاا...، یاا...، یاا... نیروی دسته من که اول بودند به طرف بالا خود را می کشیدند. نفر اول یکی از برادران همشهری من بود و نفر دوم خود من بودم به او گفتم: علی. علی: چی می گی احمد. احمد: بکش بالا، خدا نگهدارت. علی: قربانت. در همین موقع سنگر اول ارتفاع سقوط کرد و ارتفاع اولی به دست گردان ما افتاد داشتیم به طرف ارتفاعات بعدی می رفتیم که آتش تیربار و دوشیکا و ضد هوایی ها ما را متوقف کرد زیرا در نقشه ارتفاعات بعدی را برای ما توجیح نکرده بودند و ما متوجه شدیم که ارتفاعات بعدی هم در پشت این ارتفاعات می باشد. نیروهای دسته من پراکنده بودند و از من تکلیف خود را سئوال می کردند و من نمی توانستم به آنها جواب بدهم زیرا هنوز از طرف بی سیم دستوری صادر نشده بود من وقتی می گفتم شما تا توان دارید به شدت جواب بدهید در همین موقع یاد احسان می افتادم به یکی از برادران گفتم: احسان چه شد؟ گفت: با آرپی جی به طرف آن ارتفاعات رفت به همان ارتفاعات رفتم. ضد هوایی خاموش شده بود فهمیدم کار احسان بود. از چند نفر از بچه ها که آنجا بودند سئوال کردم احسان کجاست؟ گفتند همان برادری که چهره نورانی داشت؟ گفتم: آری خودش است کجاست؟ گفت: به طرف آن تپه رفت تا ضد هوایی دیگر را خاموش کند ولی آتش خیلی شدت پیدا کرده بود و من هر چه منتظر شدم تا آن ضد هوایی دیگر خاموش شود و احسان برگردد ولی نه ضد هوایی خاموش شد و نه دیگر احسان برگشت. گردان داشت از بین می رفت از پشت بی سیم کمک خواستیم که یک گروهان از برادران ارتشی به کمک ما آمدند ولی دیگر دیر شده بود از بی سیم خواستیم تا بگوید یک گردان تازه نفس از تیپ بفرستند تا نیروهای باقی مانده را به عقب بکشیم. حدود یک ساعت بعد یک گردان آمد و آتش درست کردند و ساعت حدود 5 صبح بود که از ارتفاع عقب کشیدیم که متأسفانه فرمانده خوب و مخلص ما برادر کریمی و فرمانده گروهانها ی عباسی و اسفراینی و عاشوری و مسئول تدارکات کریمی و تعداد دیگری از فرمانده دسته ها که یادم نمی آید به لقاءا... پیوستند. روحشان شاد و یادشان گرامی باد. بعد از اینکه از یک عملیات خسته کننده و سخت با آن همه سر و صدا به عقب برگشتیم متأسفانه وقتی آمار از دسته ام گرفتم از 36 نفر فقط 11 نفر بودیم و بقیه شهید و یا زخمی شده بودند. البته به دلیل محرمانه بودن عملیات از جزئیات آن دیگر نمی توانم بنویسم. خوب انسان در حال امتحان است پس از چند عملیات پیروزمندانه یک عقب نشینی انسان را نباید دلسرد کند، چون همانطور که گفتم ما در حال امتحان خداوند هستیم و باید به راحتی و نسقی هر دو را در راه خدا قبول کنیم پس از گذشت یک سال گه مخاطب بودم می رفت که بار دیگر وارد یک عملیات پیروزمندانه دیگر شوم.
شهید مرتبط با این خاطره:
شهید احمد صمیمیترک
کلیه حقوق این پایگاه، متعلق به پایگاه اطلاع رسانی یاران رضا می باشد.
Copyright © 2014 - Design and Powered by
Pejvak Soft
بازدید کل :
5425867