لطفا کمی صبر کنید
نمایش خاطره
صفحه اصلی
جستجوی کامل شهدا
اطلاعات شهدا
خاطرات شهدا
کتابخانه دیجیتال شهدا
صوت و تصویر شهدا
معاونتها
معاونت ادبیات
فناوری اطلاعات
معاونت هنری
معاونت جمعآوری
معاونت پژوهش
مجتمع آیهها
معرفی کوتاه مجتمع آیهها
نمایشگاه از هبوط تا ظهور
سالنهای همایش
منطقه عملیاتی کربلای5
پیوند ها
آرشیو سامانه
آرشیو اطلاعات
نقشه سایت
تماس با ما
نمایش خاطره
عنوان
اولین اعزام
موضوع
اولين اعزام
راوی
َاحمد صمیمی ترک
متن کامل خاطره
کردستان اوایل سال 60 بود چند دفعه که درست یادم نیست جهت اعزام به جبهه ثبت نام کردم ولی مرا کوچک می خواندند و می گفتند سن شما کم است بالاخره از راه پیوستن بچه های کادر ثابت بسیج سپاه ، چند ماهی در استخدام بسیج بودم و آموزش به حد کافی دیده بودم . مرا راهی مشهد مقدس جهت پیوستن به صفوف دیگر برادران رزمنده کردند ولی نه ... هنوز به مشهد نرسیده بودیم که در پادگان بسیج من و برادر شهید علی رحیمی گفتند : انشاا... شما نوبت بعد اعزام خواهید شد من به شدت گریه می کردم که یکی از برادران سپاهی به نام محمود جشلایری، به من گفت من شما را می برم گریه نکنید . کارتهای جنگی خودمان را به هر زحمتی بود ، گرفتیم و به تهران اعزام شدیم . بعد هم به کرمانشاه جهت گرفتن تجهیزات رفتیم که آن هم ترتیبش داده شد و سپس موقع تقسیم رسید . چه وقت به یادم نمی آید به مقر مائین بلاغ رسیدیم در آنجا ما را با برادران کلاه سبز ادغام کردند و فرمانده ما هومن مفید برادر بهمن مفید بازیگر سینما بود که ما رهبری می کرد . شب ها هنگام نگهبانی با تفنگ m1 چوبی که هر تیری می زدیم . تیر دیگر در جان لوله گیر می کرد مواجه بودیم و با وجود این مشکل ضد انقلاب تا 20 متری پیش می آمد جهت از بین بردن ما . ولی زهی خیال باطل ، ولی اگر اسلحه ام گیر می کرد سریع نارنجک را به دست می گرفتم و از سنگر بیرون می آمدم و داخل کانال قرار می گرفتم و از سنگر بیرون می آمدم و داخل کانال قرار می گرفتم و در برف و طوفان ، برف به طرف آنها پرتاب می کردم و آنها هم با چند توهین که البته جواب آ نرا می شنیدند . به عقب می رفتند . شبها بود که اسلحه ام گیر می کرد و چهار نفری با 2 اسلحه ژ3 می جنگیدیم . در آن برف و بوران که شدت سرما چند درجه زیر صفر می رسید و سرما تا مغز استخوان می رفت و جلویمان را نمی دیدیم . در چنین شبها 6 ساعت نگهبانی داشتیم . صبح نیز برای پاک سازی روستاها اطراف عازم می شدیم . راستی نگفتم که در آنجا از همه کوچکتر و کم سن و سال تر بودم و در شجاعتی که خداوند به من داده بود بی نظیر بودم و همه کلاه سبزهایی که با ما بودند ، مرا نشان می دادند و می گفتند این همان برادری است که شب گذشته دو نفر از ضد انقلاب را به درک واصل کرد خیلی شجاع است . البته من لیاقت این همه تعریف و تمجید را نداشتم چون جنگ با ضد انقلاب را وظیفه خود می دانستم . در آن سوز سرما در یک سنگر 4 نفری به سر می بردم . هم نگهبانی می دادیم ، هم استراحت می کردیم . چراغ کهنه والری داشتیم که کتری را روی آن می گذاشتیم تا در سر نگهبانی در آن سرما چای بنوشیم تا بلکه سوز سرما کمتر شود . سنگر ما در یک کانال بود و تمام سه ماه زمستان را در هر جمعه موقع بیرون رفتن از سنگر باید درب مسدود شده از یخ آن را با تلاش فراوان باز می کردیم در بعضی از روزها برف و یخ بقدری زیاد و محکم بود که باید صبر می کرد تا مدتی از روز بگذرد تا بلکه یخ ها شل تر شود و بتوانیم راهی به بیرون باز کنیم . اگر خواسته باشیم تمام خاطرات 3 ماه کردستان را بگویم خیلی زیاد می شود به همین مقدار بسنده می کنم .
شهید مرتبط با این خاطره:
شهید احمد صمیمیترک
کلیه حقوق این پایگاه، متعلق به پایگاه اطلاع رسانی یاران رضا می باشد.
Copyright © 2014 - Design and Powered by
Pejvak Soft
بازدید کل :
5425489