لطفا کمی صبر کنید
نمایش خاطره
صفحه اصلی
جستجوی کامل شهدا
اطلاعات شهدا
خاطرات شهدا
کتابخانه دیجیتال شهدا
صوت و تصویر شهدا
معاونتها
معاونت ادبیات
فناوری اطلاعات
معاونت هنری
معاونت جمعآوری
معاونت پژوهش
مجتمع آیهها
معرفی کوتاه مجتمع آیهها
نمایشگاه از هبوط تا ظهور
سالنهای همایش
منطقه عملیاتی کربلای5
پیوند ها
آرشیو سامانه
آرشیو اطلاعات
نقشه سایت
تماس با ما
نمایش خاطره
عنوان
محبوبیت شهید نزد دیگران
موضوع
محبوبيت شهيد نزد ديگران
راوی
امر ا... موحدی
متن کامل خاطره
یک روز آقای کاوه در خیابان بهار مشهد در حالی که دستش مجروح و باند پیچی شده بود دیدم که دارد راه می رود. من که سوار مو تور بودم، کنار آقای کاوه موتور را متوقف کرده و ضمن سلام و احوالپرسی پرسیدم: محمود کجا می روی؟ محمود گفت : مدتی است که پیاده روی نکرده ام می خواهم تا منزل واقع در بلوار تلویزیون پیاده بروم و به پیاده روی ادامه داد. چون درآن مقطع گاهی اوقات منافقین دست به ترور می زدند من به خودم اجازه ندادم که کاوه را تنها رها کنم که برود به همین خاطر صد متر از ایشان عقب تر با موتور حرکت می کردم و مراقب ایشان بودم وقتی به میدان الندشت خیابان کوهسنگی رسیده کاوه یک نگاهی به پشت سرش انداخت و چشمش به من افتاد که به دنبال او می روم گفت : آقای موحدی مگر نگفتم : شما بروید . گفتم چرا شما فرمودید اما من وظیفه خودم دانستم که شما را تا خانه بدرقه کنم گفت:خیلی شیطانی و بالاخره سوار موتور شد . وقتی به در منزل ایشان رسیدیم گفت: حالا که شما زحمت کشیدید و من را به خانه رساندید بیا برویم و ناهار را به اتفاق هم صرف کنیم هرچه اصرار کردم که باید بروم خانواده ام منتظرند ولی ایشان نپذیرفت و دستم را گرفت و با خود به خانه برد آن روز ناهار عدس پلو داشتندبه اتفاق ایشان ناهار را خوردیم و بعد از من سؤال کرد که شما چکار می کنید؟مشغول کار ستاد می باشم پرسید : نمی خواهی به جبهه بیایی !گفتم : چرا اگر خبری بود به ما اطلاع بدهید ایشان فرمودند به همین زودی ها خبری می شود یک ماه بعد از این دیدار با ایشان تماس گرفتم که کی بیایم که گفتند: الان ،ومن به تیپ اعزام شدم .
شهید مرتبط با این خاطره:
شهید محمود کاوه
کلیه حقوق این پایگاه، متعلق به پایگاه اطلاع رسانی یاران رضا می باشد.
Copyright © 2014 - Design and Powered by
Pejvak Soft
بازدید کل :
5421923